عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



900000 تومان


تاریخ : جمعه 3 مرداد 1393
بازدید : 6250
نویسنده : یه بنده خدا

 

 

شاید وقت آن رسیده باشد تا جمله فرزندان آدمی و به ویژه فرزندان یهودا، دیگر بار به سال های 625 تا580 قبل از میلاد برگشت کنند و عبارات ارمیای نبی را بازخوانی و پیش از آنکه تندبادی گزنده فرود آید، به خود آیند. 
هشدار! که طوفان گزنده، این بار نه از شمال، بلکه از ناحیه جنوبی (حجاز) وزیدن گرفته و طومار جفاکاران پند نانیوش را برای همیشه در هم می پیچد. 
«وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون‏»
ارمیای نبی، به سان همه رسولان الهی، برگزیده شده بود تا نشانه ای و صدایی از سوی خدا باشد. از این رو مخاطب این ندای آسمانی بود که:
«[ای ارمیا]! پیش از آنکه در رحم مادرت شکل بگیری، تو را انتخاب کردم. پیش از آنکه چشم به جهان بگشایی، تو را برگزیدم و تعیین کردم تا در میان مردم جهان پیام آور من باشی!» (4:1-5)
حجّت های الهی، جملگی مجتبا و مصطفا بودند تا پیراسته از هرگونه شائبه، رمه خداوند را به چراگاه امنِ مهر و دوستی رهنمون شوند و از آبشخور زلال رحمانی سیراب کنند.
ارمیا نیز آنگاه که خود را مخاطب صدایی آسمانی یافت، چونان همه انبیای الهی، دوش خویش را برای تحمّل آن بار سنگین پیامبری ناتوان دید و صمیمانه اعلام کرد:
«خداوندا! این کار از من ساخته نیست! من جوانی کم سن و بی تجربه هستم!» (6:1)
دیگر بار، نوای نوازشگر آسمانی دررسید که: 
«ای ارمیا! چنین مگو! چون به هر جایی که تو را بفرستم، خواهی رفت و هر چه به تو بگویم، خواهی گفت. از مردم نترس؛ زیرا من با تو هستم و از تو محافظت می کنم... اینک کلام خود را در دهانت گذاشتم. از امروز رسالت تو آغاز می شود.
تو باید به قوم ها و حکومت ها هشدار دهی و بگویی که من برخی از ایشان را ریشه کن کرده و از بین خواهم برد و برخی دیگر را پابرجا نگاه داشته، تقویت خواهم کرد.» (1:1-10)
ماندگاری یا نابودی! درباره هرکس و در هر کجا که حادث شود، راز سنّتی همیشگی را برملا می سازد. اراده حضرت خداوندی درباره همه آنانی که در مسیر اراده او در عرصه زمین مشی می کنند یا عصیانگرانه و نابخردانه او را وا می نهند، آشکار می شود و لاجرم، در سنّت ثابت نابودی خطاپیشگان آنان نیز روی به نابودی و وفاداران روی به ماندگاری جاوید می گذارند؛ چنان که به روشنی، در خطاب به ارمیا این سخن نازل شد:
«حال برخیز و آماده شو و آنچه که من می گویم به ایشان بگو.
از آنها مترس! وگرنه کاری می کنم که برابر آنها آشفته و هراسان شوی. امروز تو را در برابر آنها همچون شهری حصاردار و ستونی آهنین و دیواری برنجین، مقاوم می سازم تا در برابر تمام افراد این سرزمین بایستی؛ در برابر پادشاهان یهودا، بزرگان، کاهنان و همه مردم. آنها با تو، به ستیز برخواهند خاست؛ امّا کاری از پیش نخواهند برد؛ چون من، خداوند، با تو هستم و تو را رهایی خواهم داد.» (17:1-20)
دیگر، بی هیچ بهانه و حجّت آوری، این بار ارمیای نبی بی تردید و استوار از جای برمی خیزد، عزم جزم می کند، همه خوف و ترس از دل بیرون می کند و چنان که سنّت و سیره همه انبیای الهی است، کوله بار رسالت را بر دوش می گیرد تا در هر کوی و برزن، همگان را فرا بخواند، بیدار کند، متذکّر شود و بیم دهد.
آنچه که ارمیا، در کسوت پیامبری و رسالت، در گام نخستین از اجرای مأموریت، بنی اسرائیل را متذکّر می شود، نعمت های خداوند کریم و برکاتی است که بی هیچ مابه ازا و برای سالیان دراز، از آن برخودار بوده اند. گویی این عبارت دلنشین «قرآن» است که می خوانیم:
«فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان‏؛1
پس کدامین نعمت پروردگارتان را تکذیب می کنید؟!»
ارمیا، از زبان خداوند و خطاب به بنی اسرائیل سخن می گوید؛ چنان که پدری دلسوز، فرزندان خویش را مخاطب خویش می سازد:
«گذشته ها را به یاد می آورم، زمانی را که تازه عروس بودی! در آن روزها چقدر مشتاق بودی که مورد پسند من باشی! چقدر مرا دوست داشتی! حتّی در بیابان های خشک و سوزان نیز همراهم می آمدی. ای اسرائیل! تو در آن روزها قوم مقدّس من و نخستین فرزند من بودی. اگر کسی به تو آزار می رساند، او را محکوم کرده، به بلایی سخت گرفتار می ساختم.
ای قوم اسرائیل! چرا پدران شما از من دل کندند؟ چه کوتاهی ای در حقّ ایشان کردم که از من روی برگرداندند و دچار حماقت شده، به بت پرستی روی آوردند؟ چنان که فراموش کردند، این من بودم که ایشان را از «مصر» نجات داده، در بیابان های خشک و سوزان هدایت کردم و از سرزمین های خطرناک پر از گودال  و از شوره زار های مرگبار، عبور دادم. از مکان های غیرمسکونی که حتّی کسی از آن عبور نمی کند، آنها را به سرزمین حاصل خیز آوردم تا از محصول و برکات آن برخوردار شوند؛ امّا ایشان آنجا را به گناه و فساد کشیدند و میراث را به شرارت آلوده ساختند. حتّی کاهنانشان هم در فکر من نبودند و داورانشان نیز به من اعتنایی نکردند، حکّام ایشان بر ضدّ من برخاستند و انبیای آنها بت بعل را پرستیدند و عمر خود را با کارهای بیهوده تلف کردند.» (1:2-8)

 

ارمیا، همه ناسپاسی بنی اسرائیل، نادیده انگاری نعمت های رفته، تجرّی در فساد و گناه، آلودگی به شرارت، نیست انگاری خداوند متعال و سرانجام پرستش بت ها را در زمره خطاهای غیرقابل بخشش بندگان جفاکار برمی شمارد و به صراحت آنان را متذکّر می شود و در همان حال ملاطفت و آغوش گشوده خداوندی را نیز در آخرین ایّام باقی مانده، بدان ها می نمایاند تا شاید از در توبه و انابه در آیند و چونان بزغاله ای جدا افتاده، به رمه خداوند خود بازگردند.
ارمیای نبی، به امید آنکه شاید فرزندان اسرائیل بر سر عقل آیند و نادم از کردار ناشایست، دیگر بار روی به خداوندگار خویش آورند، کردار اقوام راست قامت در بت پرستی را به رخشان کشیده و می گوید:
«به سرزمین های اطراف نگاه کنید! ببینید آیا می توانید در جایی، قومی بیابید که خدایانشان را با خدایان تازه عوض کرده باشند، با اینکه خدایانشان واقعاً خدا نیستند؟! کسانی را به جزیره «قبرس» در غرب و «صحرای قیدار» در شرق بفرستید و ببینید آیا در آنجا تا به حال چنین اتّفاق غریبی رخ داده است؟ امّا قوم من از خدایی که موجب سربلندی اشان بود، روی گردان شده، به دنبال بت های بی جان رفته اند. انسان ها از چنین کاری حیرت زده شده، به خود می لرزند؛ زیرا قوم من مرتکب دو خطا شده اند: اوّل اینکه مرا که چشمه آب حیات هستم، ترک نموده اند و دوم اینکه رفته اند و برای خود، حوض های شکسته ای ساخته اند که نمی توانند آب را در خود نگه دارند.»(10:2-13) 
جمله رسالت ارمیا، در یادآوری نعمت های سابق و لاحق خداوند متعال، داد و دهش کریمانه او درباره قومی که با خدای خویش نامهربانانه سر به ستیز برمی دارد و غرولند کنان در هر گام، بر او منّت می گذارد، خبر دهی از فرود بلایی ناگوار و عذابی دردناک، خلاصه می شود.
قصّه بنی اسرائیل، قصّه همه اقوام و همه امّت هاست؛ قصّه انسان و ناسپاسی اش. گویا هماره

 

و همه جا آدمی، این عبارت را در خود و با خود متجلّی می سازد که: 
«فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُور؛2
همانا انسان ناسپاس است.»
و قصّه ارمیا، قصّه همه انبیا و رسولانی است که دردمندانه، امّت ها را یادآور نعمت ها می شوند و عذاب ناگزیر را که چیزی جز حاصل عمل خود آنها نیست، یادآورد می شوند تا شاید آدمی دریابد، خداوند همه جلال و قهر خود را، واسپس داد و دهش و اتمام حجّت، به ناگهان فرو می بارد؛ زیرا او به راستی بی نیاز و حکیم است.
ارمیا، همه بی شرمی و گستاخی بنی اسرائیل را که اینک در منجلاب عفن خودکامگی، دست و پا می زدند، با عباراتی که به حقیقت، سزاوار همه ناسپاسان کافرنعمت است، بیان می دارد تا شاید بی هیچ پرده پوشی، همه ساکنان «اورشلیم» به خود آیند و پشیمان از کردار ناشایست، روی به درگاه خداوندگار متعال آورند. او از زبان خداوند می فرماید:
«وقتی می خواستم تو را همچون نهالی بکارم، با دقّت، بهترین بذر را انتخاب کردم. پس چه شد که نهالی فاسد و بی مصرف شدی؟ با هرچه که خود را بشویی، پاک نخواهی شد. به گناهی آلوده شده ای که پاک شدنش محال است. گناه تو همیشه در نظرم خواهد ماند.

 

چگونه می توانی بگویی که منحرف نشده ای و بت نپرستیده ای؟ ای مادّه شتر بی قرار که به دنبال جفت می گردی! به همه دشت های سرزمینت نگاه کن و خطاهای خویش را ملاحظه نما و به گناهان هولناکت اعتراف کن! تو مثل گورخری هستی که شهوتش او را به بیابان می کشاند و کسی نمی تواند جلوی او را بگیرد. هر گورخر نری که بخواهد، بی هیچ زحمتی تو را به دست می آورد؛ چون خودت را در آغوشش می اندازی. چرا از این همه دوندگی خسته کننده در پی بت ها، دست برنمی داری؟ تو در جواب می گویی: نه. دیگر نمی توانم برگردم. من عاشق این بت های بیگانه شده ام و دیگر قادر به دل کندن نیستم.»(21:2-25)
فساد منتشر در میان کاهنان و معلّمان، که به حقیقت مأمور به حراست و نگهبانی گلّه بنی اسرائیل بودند، آن چنان بنی اسرائیل را در منجلاب گناه فرو برده و دروازه های جهنّم را بر آنان گشوده است که گوئیا هیچ مجالی برای بازگشت باقی نمانده. 
بنی اسرائیل، در پناه آنچه که کاهنان و معلّمان بدانها مشروعیت می بخشیدند، مرتکب ظلمی عظیم شده بودند؛ سر ساییدن بر آستان بت های مصری و پرستش بَعل واقعه ای نبود که بتوان از کنار آن گذشت. 
روزگاری نه چندان دور، حضرت موسی کلیم الله(ع)، بنی اسرائیل را از دشت پربلا، از مصر و از میان معاصی و بعل پرستان رهانیده و به دشت سرسبز و حاصل خیز بندگی و فرمان برداری فرود آورده بود؛ امّا هیهات! گویا همه رشته ها پنبه شده بود و همه محصول در دست تندباد فساد و خودکامگی از دست رفته بود.
ارمیا، همه مجازات و تنبیه بنی اسرائیل را معطوف به شرارت و ظلم نابخشودنیشان می شناسد و گسست عهدی که همگان ملزم به پاسداشت آن بودند، امّا بدان وفادار نماندند!
«قوم من دلی سرکش و طغیانگر دارد. ایشان یاغی شده و مرا ترک گفته اند و هیچگاه حرمت مرا نگه نداشته اند؛ هر چند من باران را در بهار و پائیز به ایشان عطا کردم و فصل کشت و برداشت محصول را برای آنان تعیین نمودم. برای همین است که این برکات نیکو را از ایشان گرفته ام. گناه، ایشان را از تمام این بخشش ها محروم کرده است.
در میان قوم من، اشخاص بدکاری وجود دارند که همچون شکارچیانی که برای شکار کمین می گذارند، ایشان هم برای انسان دام می گذارند. همان طور که شکارچی قفس خود را پر از پرنده می کند، ایشان نیز خانه های خود را از نقشه های فریبکارانه و غارتگرانه پر می کرده اند. به همین دلیل است که اکنون قدرتمند و ثروتمند هستند. خوب می خورند و خوب می پوشند و رفتار بدشان حدّ و اندازه ای ندارد؛ نه به داد یتیمان می رسند و نه حقّ فقیران را به آنها می دهند. بنابراین من ایشان را مجازات خواهم کرد و از چنین قومی انتقام خواهم گرفت!
اتّفاق عجیب و هولناکی در این سرزمین روی داده است. انبیا پیام های دروغین می دهند و کاهنان نیز بنا بر گفته ایشان عمل می نمایند. قوم من هم از این وضع راضی اند؛ امّا بدانید که چیزی به نابودی شما نمانده است. آن وقت چه خواهید کرد؟» (23:5-31)
ارمیای نبی، همه بنی اسرائیل، خرد و کلان، عارف و عامی را در سرنوشت نکبت باری که آنان را انتظار می کشد، شریک می شناسد؛ حتّی آنان که در وقت مشاهده و تجربه ظلم حاکمان و توجیه توجیه گران، از میان روحانیون معبد و کاهنان، چشم ها و گوش ها را بسته و درباره آنچه در حقّ مظلومان می رود، لب فرو می بندند و رضایت خویش را اعلام می دارند. 
هیهات! در چنین هنگامه ای و به وقت فرود تازیانه خشم آسمانی، همگان عذاب دردناک را به تجربه خواهند نشست.
آرام و بی صدا، فساد و تباهی چنان به لایه های درونی بنی اسرائیل رخنه کرد که تمامی استعدادهای آنان را سوزاند؛ همه قابلیّتی که روزگاری امید می رفت آنان را درسایه سار الطاف بیکران خداوندی، به بلندای عزّت و سربلندی جاودانه برساند. گویا همه امیدها و همه مجال  برای پاکسازی و بازسازی قومی که به سرزمین شیر و عسل رسید، برباد رفته و اینک او در عین برخورداری تمام، همه سوابق را از یاد برده است. شاید، ارمیا، می خواهد اعلام کند:
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی‏؛3
حقّاً كه انسان، سركشی می‏كند،  همین كه خود را بی‏نیاز پندارد.»

 

کلام دردمندانه ارمیا، همه حسرت و آرزوهای بربادرفته کشاورزی را متبادر به ذهن می سازد که همه محصول و همه دسترنج خود را سوخته و برباد رفته می بیند. ارمیا از قول خداوند، بنی اسرائیل را مخاطب خود ساخته، می فرماید:
«مایل بودم در اینجا با فرزندانم ساکن شوم. در نظر داشتم این سرزمین حاصل خیز را که در دنیا بی همتاست، به شما بدهم. انتظار داشتم مرا پدر صدا کنید و هیچ فکر نمی کردم که بار دیگر از من روی برگردانید؛ امّا شما به من خیانت کردید و از من دور شده، به بت های بیگانه دل بستید. شما مانند زن بی وفایی هستید که شوهرش را ترک کرده باشد.
از کوه ها صدای گریه و زاری شنیده می شود؛ این صدای گریه بنی اسرائیل است که از خدای روی گردانیده و سرگردان شده اند! ای فرزندان ناخلف و سرکش! نزد خدا بازگردید تا شما را از بی ایمانی شفا دهد.» (19:3-21)
ارمیای نبی، صدای گریه و زاری بنی اسرائیل را از فرسنگ ها راه می شنود؛ پیش از آنکه سیل بنیان کن قوم مهاجم از کوه های شمالی کنده شود.
«در آن زمان، خداوند از بیابان بادی سوزان بر ایشان خواهد فرستاد؛ نه بادی ملایم برای زدودن خاشاک خرمن؛ بلکه طوفانی شدید. به این ترتیب، خداوند هلاک قوم خود را اعلام می کند.
نگاه کن! دشمن مانند ابر به سوی ما می آید. عرّابه های او همچون گردبادند و اسب هایش از عقاب تیزروتر. وای بر ما! چون غارت شده ایم؛ همان گونه که کشاورزان، مزرعه ای را احاطه می کنند، دشمن هم شهر اورشلیم را محاصره خواهد کرد؛ زیرا قوم من ضدّ من شورش کرده اند. ای یهودا! این بلایا نتیجه رفتار و کارهای خود توست! مجازات تو بسیار تلخ است و همچون شمشیری در قلبت فرو رفته است.» (11:4-18)
ارمیای نبی، عمومیت یافتن ناراستی و دروغ و رسمیّت یافتن عصیانگری را، راز طوفانی فراگیر معرفی می کند که به ناگهان خرد و کلان و پیر و جوان بنی اسرائیل را در خود گرفته و مجال هرگونه عکس العمل  را از وی باز می ستاند.
گویا آنگاه که قومی در ناراستی، پیمان برادری می بندند و در اتّحادی نامقدّس، بر همه راستی و درستی می شورند، خداوندگار هستی از آنان روی برمی تابد تا بی حصار و مانع، طعمه گرگان آدمخوار شوند.
دیوارها و حصارهای نگه دارنده اقوام، آن زمان فرو می ریزد که عهدها شکسته شده و امانت داری، فرسوده گردد.
«خداوند می فرماید: تمام کوچه های اورشلیم را بگردید. بر سر چهار راه ها بایستید. همه جا را خوب جست وجو کنید! اگر بتوانید حتّی یک شخص با انصاف و درستکار پیدا کنید، من این شهر را از بین نخواهم برد!... به همین دلیل، شیرهای درّنده جنگل، به جان ایشان خواهند افتاد، گرگ های بیابان به ایشان حمله خواهند کرد و پلنگ ها در اطراف شهرهایشان کمین خواهند کرد تا هرکس را که بیرون برود، پاره پاره کنند؛ زیرا گناهانشان از حد گذشته و بارها از خدا روی برگردانده اند.»(1:5-6)
ارمیا از زبان خداوند و در حیرت، از گمراهی قومش، دانایی خدادادی لک لک، فاخته و پرستو را در جست وجو و کشف راه رهایی و بازگشت، به رخ بنی اسرائیل می کشد و  نیز جهالت آنان را که به نام خداوند و «تورات» بر آستان معبد شیطان و کاهنان جادو سر می سایند! ایشان گناه بزرگتر را معطوف به معلّمان قوم ساخته و می فرماید:
«چگونه می گویید که دانا هستید و قوانین مرا می دانید، در حالی که معلّمان شما آنها را تغییر داده اند تا معنی دیگری بدهند؟ این معلّمان به ظاهر دانای شما برای همین گناه، تبعید شده، شرمنده و رسوا خواهند شد. آنها کلام مرا رد کرده اند. آیا دانایی این است؟»(8: 8 ـ 10)

 

شیپورها به صدا در می آید
ارمیا، فرمان داشت تا با کلام نرم و سخت خویش، زمین دل های سخت بنی اسرائیل را شخم زده، مهیّای دانه های بارور سازد تا در بارش باران رحمت خداوندی به برگ و بار نشسته و حیاتی دوباره بیابد. هیهات!
شوره زار دل ها و عهدهای سست، همه مجال زایش دوباره را از بنی اسرائیل گرفته بود. دیگر نفس های گرم ارمیای نبی، در جان های منجمد این قوم کارگر نمی افتاد. از این رو، همه فرصت ها از دست رفتند و شیپور مرگ و نیستی به صدا درآمد.
«پس تو ای ارمیا! دیگر برای این قوم، دعای خیر نکن و برای آنها گریه و زاری و شفاعت ننما؛ چون نخواهم پذیرفت. مگر نمی بینی در تمام شهرهای یهودا و در کوچه های اورشلیم، چه می کنند؟ ببین چطور بچّه ها هیزم جمع می کنند، پدرها آتش می افروزند، زن ها خمیر درست می کنند تا برای بت ملکه آسمان گرده های نان بپزند و برای سایر خدایانشان نوشیدنی تقدیم کنند و به این ترتیب مرا به خشم آوردند... پس من آتش خشم و غضب خود را فرو خواهم برد. بلی. شعله های خشم و غضب من، این عبادتگاه را سوزانده، مردم، حیوانات، درختان و محصولات زمین را از میان خواهد برد  و کسی نخواهد توانست آن را خاموش کند.» (16:7-20)
بنی اسرائیل، اقتضای هلاکت می کرد؛ از این رو دیگر هیچ سخنی، تذکاری و نصیحتی در وی کارگر نمی افتاد. چونان قوم نوح که در منتهاالیه خودکامی و عصیان، به وقت شنیدن کلام حکمت آمیز و نصیحت گرانه پیر خود، انگشت در گوش ها فرو می بردند تا نشنوند.
ارمیا، از بام تا شام، در هر کوی و برزن، در برابر کاهنان تزویر، انبیای دروغ زن و بازاریان طمّاع و برزگران مکّار، از آینده ای سیاه و تاریک خبر می داد و از سیل بنیان کن بابلی که اینک از کوه های شمالی کنده شده و به سرعت پیش می آمد.
هنوز صدای قهقهه های شیطانی بنی اسرائیل در گوش ارمیا بود و ناباوریشان در  برابر چشمانش که شیپورها به صدا درآمد.
«صدای اسبان دشمن از «دان»، مرز شمالی، شنیده می شود. صدای شیهه اسبان نیرومندشان، همه را به لرزه انداخته است؛ چون دشمن می آید تا این سرزمین و شهرها و اهالی آن را نابود کند.
خداوند می فرماید: من نیروهای دشمن را مانند مارهای سمّی به جان شما خواهم انداخت. مارهایی که نمی توانید افسونشان کنید. هرچه تلاش کنید، باز شما را گزیده و خواهند کشت.» (16:8-17)

 

«به آنچه روی خواهد داد، بیندیشید! آنگاه به دنبال زنان نوحه خوان بفرستید؛ به دنبال ماهرترین آنها! از ایشان بخواهید تا با شتاب بیایند و آن چنان نوحه سرایی کنند که چشمانتان از اشک پر شود و از مژه هایتان آب جاری گردد. به ناله های اهالی اورشلیم گوش دهید که می گویند: وای برما! چگونه غارت شدیم! وای بر ما! چگونه رسوا گشتیم؟ باید که سرزمینمان را ترک کنیم؛ چون خانه هایمان همه ویران شده اند.» (17:9-19)
در میان همه سال هایی که ارمیا از حقیقت دین داری و بنیادهای ایمانی در گوش بنی اسرائیل می خواند، آنان خود را و مردمانی چون خود را با تظاهر به دین داری و صورت بی روح مناسک معبدی می فریفتند و آن همه را نیز وسیله رهزنی چشم ها و دل ها و غارت آخرین سکّه های مانده در کیسه درویشان و درماندگان می ساختند. از این رو، ارمیا، زبان رسای خداوندگار هستی بر ساکنان یهودا و اورشلیم بود که می فرمود:
«ای زمین! گوش بده. من بر سر این قوم بلایی خواهم آورد که ثمره خیال های گناه آلود خودشان است و چون به کلام من گوش نمی دهند و دستورات مرا زیر پا می گذارند، پس دیگر چه فایده دارد که از سرزمین «سبا» برای من بخور می آورند و از سرزمین های دوردست، عطرهای گرانبها؟! من هدایای ایشان را نمی توانم بپذیرم. دیگر برایم خوشایند نیستند. بنابراین من سر راه این قوم سنگ های لغزنده قرار خواهم داد تا پدران، پسران و دوستان و همسایگانشان بلغزند و هلاک شوند.»(19:6-21)
«...شما به سخنان دروغ و بی پایه، امید بسته اید. دزدی می کنید، مرتکب زنا و قتل می شوید، به دروغ قسم می خورید، برای بت بعل بخور می سوزانید و خدایان بیگانه را می پرستید و بعد به خانه ای که به نام من نامیده شده است، آمده، در حضور من می ایستید و می گویید: ما در امن و امانیم و بازمی گردید و غرق کارهای زشتتان می شوید؛ مگر خانه ای که نام مرا بر خود دارد، آشیانه دزدان است؟ هر آنچه در آن می کنید، می بینم.» (1:7-10)

 

بنی اسرائیل همه عهد و تکلیف را در صورت بندی و تظاهر بدبویی از دین داری خلاصه کرده بود که اینک، دیگر در وقت مواجهه با تندباد بلا و هجمه عذاب، او را امان نمی بخشید. گویا، خدای بینا و دانا را همچون خود کور و کر می پنداشت که بی شرمانه، گمان می برد می تواند با تمسّک به صورت آلوده ای از مناسک معبدی، ایشان را بفریبد!
آن قوم، همه داد و دهش خداوندی را بی قید و شرط و همیشگی می پنداشت، در غفلت از عهد و پیمان و شرطی که او را درباره اش متعهّد می ساخت.
جمله اقوام، در وقت برخورداری و نعمت، ابتلا و امتحان را به هیچ می انگارند و در وقت بلا و مصیبت، لب به شکوه و گلایه می گشایند؛ در حالی که این سنّت ثابت خداوندگار هستی است که جریان و تداوم همه نعمت ها، بسته عهد و تکلیفی است که اگر رها و یله بماند، ریشه نعمت ها را می خشکاند.
بنی اسرائیل که از سخنان ناصح خویش، ارمیا، به ستوه آمده بود، به امید رهایی از ارمیای نبی، کمر به دسیسه بست و سودای خاموش ساختن همیشگی او را در سر پرورید. آنان نمی خواستند باور بیاورند که چون گاوی فربه از پهلوی خویش خواهند خورد.
آنچه گام به گام آن قوم طاغی را به دروازه های مرگ و نیستی نزدیک می ساخت، ارمیا نبود؛ کردارهای ناشایستی بود که فرزندان اسرائیل بدان خو کرده بودند؛ چنان که گویی با پوست و گوشتشان عجین گشته و ذاتی وجودشان شده بود. از این رو، خداوند در توصیف بنی اسرائیل و خطاب به آنها فرموده بود:
«آیا یک حبشی می تواند رنگ سیاه پوستش را عوض کند یا پلنگ می تواند خال هایش را پاک کند؟ تو هم که تا این حد به کارهای بد عادت کرده ای، آیا می توانی کار خوب بکنی؟ پس چرا مرا فراموش کرده و خدایان دروغین را پیروی نموده ای؟ من هم تو را پراکنده می کنم؛ همان طور که باد صحرا کاه را پراکنده می سازد. این است سرنوشتی که برایت تعیین کرده ام. کارهای زشت تو را دیده ام، ناپاکی، هوسرانی، زناکاری و بت پرستی هایت را بر تپّه ها و کشتزارها! وای بر تو اورشلیم! تا به کی می خواهی ناپاک بمانی؟»(21:13-27) 
ارمیا، تنها بود؛ در برابر جمعیّتی که بر ناراستی،  عهدی استوار داشتند و بر فساد و تباهی متّفق بودند. 
کاهنان و پیش گویان جادوگر، در هوای بهره مندی هر چه بیشتر از معابد و بهره کشی از همه ابلهانی که برای توجیه اعمال خویش و مشروعیت بخشیدن به ناراستی ها و کجی ها، بدان ها مراجعه می کردند، دور را نزدیک و نزدیک را دور جلوه می دادند. آنان ارمیا را مجنون و مالیخولیایی و گاه هم داستان با بیگانگان و مهاجمان می خواندند تا ساعت مرگ خویش را به تعویق بیندازند؛ امّا جملگی در غفلت از وقوع گردباد نیستی، به ناگهان، با هجوم آن طوفان مواجه می شدند.
خداوند به ارمیا فرموده بود:
«این انبیا به نام من، به دروغ نبوّت می کنند؛ من نه آنها را فرستاده ام و نه پیامی به ایشان داده ام. رؤیاهای آنان از جانب من نیست؛ بلکه آنان از سحر و جادو و تخیّل دل های فریبکار خود با شما سخن می گویند. من این انبیای فریبکار را که به نام من پیام می آورند، مجازات خواهم کرد؛ زیرا من به ایشان سخنی نگفته ام. آنها می گویند که نه جنگ می شود و نه قحطی. پس ایشان را در جنگ و قحطی هلاک خواهم ساخت و این قوم که به این پیش گویی ها گوش می دهند، به همان گونه کشته خواهند شد و نعش هایشان در کوچه های اورشلیم خواهد افتاد و کسی باقی نخواهد ماند تا جنازه ها را دفن کند...»(14:14-16)

 

نفرین ارمیا
اورشلیم، هر زمان به مرگ و نیستی نزدیک تر می شد. در میان جمله ساکنان شهر، همگان سخنان ارومیا را شنیده بودند؛ حتّی پیرزنان عجوزه نشسته بر کنج خانه ای تیره و تاریک. او، به خوبی می دانست واسپس فرود بلا و برخاستن گردباد کوبنده، دیگر کسی نمی ماند که بر کشتگان اسرائیل گریه کند.
ارمیا، شمار بیوه زنان شوهر از دست داده و مادران داغداری را که در وحشت شحنه ها و حارسان مهاجمان شمالی، راه سخت و پر سنگلاخ اسارت را تا به بابل پشت سر می گذاشتند و ویرانی خانه ها و معابد را می دید.
ارمیا از حکم و فرمان بی بازگشت خداوندی که اراده خویش را معطوف به نابودی قومی ستمگر و جفاپیشه کرده است و از همه سال هایی که به امید بیداری بنی اسرائیل، رنج و تعب کوی و برزن و شماتت شماتت کنندگان را تاب آورده است، با خبر می باشد. از این رو در منتها الیه یأس از بازگشت بنی اسرائیل، از خداوند نجات خویش را می طلبد و با چشمانی اشکبار خدای خویش را می خواند:
«خداوندا! تو می دانی به خاطر توست که این همه توهین و ناسزا می شنوم! پس مرا به یادآور و از من مراقبت نما! انتقام مرا از آزاردهندگانم بگیر، نسبت به آنها آن قدر صبور نباش تا موفّق شوند مرا بکشند. آنچه به من تاب و تحمّل می دهد، کلام توست که خوراک روح گرسنه من است، کلام تو دل اندوهگین مرا شاد و خرّم می سازد.
ای خداوند متعال! چه افتخار بزرگی است که نام تو را بر خود دارم! در ضیافت های مردم خوش گذران، شرکت نکرده ام؛ بلکه به دستور تو، به تنهایی نشسته، از به یاد آوردن گناهان ایشان از خشم لبریز می شوم...»(15:15-17)
ارمیای نبی، بر کرانه دروازه شهر، آنجا که جمله پادشاهان و ساکنان اورشلیم از آن گذر می کنند، می ایستد و همگان را هشدا می دهد. در کارگاه کوزه گران، مردم را به پاسداشت حرمت خداوند منّان فرا می خواند و آنان را از خشم خداوند برحذر می دارد. 
ارمیا بنده ای است که بی سؤال، فرمان آسمانی را گردن می نهد تا شاید راهی برای نجات بنی اسرائیل بیابد؛ امّا در پاسخ همه دعوت هایش می شنود که خطاب به او می گویند:
«بیهوده خود را زحمت مده! ما هر طور که دلمان می خواهد زندگی خواهیم کرد و امیال سرکش خود را دنبال خواهیم نمود.» (12:18)
جفاکاران، ارمیا را آنگاه که رئیس ناظران خانه خداوند را مخاطب خویش قرار داده و او را دعوت به بازگشت از ناراستی می کرد، در کناره دروازه بالایی شهر، نزدیک معبد در «کنده» قرار دادند و شبی دراز او را رها کردند تا در درد و رنج بماند. روز بعد، آن زمان که آزادی اش را به دست آورد، رئیس ناظران را که اینک او را ساکن در وحشت نام می نهاد، مخاطب خویش ساخت و گفت:
«....خداوند، اهالی یهودا را به پادشاه بابل تسلیم خواهد کرد و او این قوم را به بابل، به اسارت خواهد برد یا خواهد کشت. خداوند اجازه خواهد داد که دشمنان، اورشلیم را غارت کنند و تمام ثروت و اشیای قیمتی شهر و جواهرات سلطنتی یهودا را به بابل ببرند و تو ای فشحور! با تمام اعضای خانواده ات، اسیر شده، به بابل خواهید رفت و در همان جا خواهید مرد و دفن خواهید شد. هم تو و هم تمام دوستانت که برای آنها به دروغ پیش گویی می کردی که اوضاع خوب و آرام است.»(1:20-5)
ساکنان اورشلیم و یهودا، درست از نقطه ای که گمان می بردند امن ترین مکان است، در سراشیبی سقوط و نیستی کشیده شده بودند. آنان، دیوارهای بلند، قلعه های رفیع، ثروت های انبوه و شکوه معابد و کوشک ها را نشانی از پایداری و ماندگاری می شناختند؛ در حالی که راز ماندگاری، نه در بلندی قصرها و قلعه ها که در استواری دیوارهای دل و خاطر مردمان، امنیت محرومان، دامن های پاک و دستگیری از افتادگان بود و آنان از این همه، سخت غافل شده  و خانه های آبگینه و شکننده را حصار امن خویش پنداشته بودند و از همین رو نیز مقدّر شده بود تا شکسته شوند و در دست گردباد شمالی از جا کنده شده و به اسارت برده شوند.
«خداوند می فرماید: وای بر تو ای یهویافیم پادشاه! که قصر باشکوهت را با بهره کشی از مردم می سازی. از در و دیوار قصرت، ظلم و بی عدالتی می بارد؛ چون مزد کارگران را نمی پردازی. می گویی: قصر باشکوهی می سازم که اتاق های بزرگ و پنجره های زیادی داشته باشد؛ سقف آن را با چوب سرو آزاد می پوشانم و بر آن رنگ قرمز می زنم. آیا فکر می کنی با ساختن کاخ های پرشکوه، سلطنت پایدار می ماند؟!»(13:22-15)

گرز خداوند فرود آمد!
و سرانجام در پی آنچه که ارمیای نبی پیش گویی کرده بود، گرز خداوند بر بنی اسرائیل فرود آمد. 
در واپسین لحظات، ارمیا فرمان یافت تا بر طوماری بلند، همه سخنان و وعده ها و وعیدهای خداوند را نوشته، فراروی ساکنان یهودا و سایرین قرار دهد؛ شاید با مشاهده آن همه پیام و انذار، به خود آیند.
در روزی که همگان روزه دار بودند، بر در خانه خدا، این طومار برای حاضران و ناظران خوانده شد. ارمیا امید داشت چون یهودیان در آن روز، در خانه خدا گرد هم می آیند، پیش از آنکه دیر شود، طومار را بخوانند و از خداوند طلب بخشش کنند؛ زیرا او می دانست که بلای بزرگ، هر لحظه فرود خواهد آمد.
آنگاه که طومار بر همگان خوانده شد،
«پادشاه، یهودی را فرستاد تا طومار را بیاورد. او نیز آن را از اتاق الیشاماع منشی آورد و برای پادشاه و تمام مقامات دربار که حضور داشتند، خواند. زمستان بود و پادشاه در کاخ زمستانی، مقابل آتش نشسته بود. وقتی یهودی چند ستون از آن را خواند، پادشاه آن قسمت را با چاقو برید و در آتش انداخت و به تدریج که طومار خوانده می شد، همین کار را ادامه داد تا تمام طومار را سوزاند. او و اطرافیانش از شنیدن کلام خدا نترسیدند و غمگین نشدند و با اینکه الناتان، دلایا و جمریا به پادشاه التماس کردند که طومار را نسوزاند، ولی او توجّهی نکرد.»(21:36-25)
...نبوکدنصر، پادشاه بابل، با تمام سپاهیانش بر اورشلیم حمله آورد و دیوارهای شهر را ویران ساخت، شهر را تصرّف نمود و پیروزمندانه بر شهر سلطه یافت.
پادشاه و لشکریانش پای به فرار نهادند؛ امّا دیری نگذشت که به چنگ بابلیان افتادند. نبوکدنصر، حکم مجازات پادشاه بنی اسرائیل را صادر کرد، چشمان او را از حدقه بیرون آورده و به اسیری به بابل بردند.
همه شهر و کاخ سلطنتی به آتش کشیده شد، دیوارها فرو ریخت و جمله ساکنان یهودا، به جز اندکی به اسارت برده شدند.
«در میانه شهر، چشم پادشاه بابل، به کوهی از خاک افتاد که در میان آن چشمه ای از خون می جوشید که هرچه خاک بر آن می ریختند، از جوشش نمی ایستاد. پرسید: این چیست؟ گفتند: این خون پیامبریست که پادشاه بنی اسرائیل او را کشت. نبوکدنصر (بخت النّصر) گفت: هر آینه بنی اسرائیل را می کشم تا این خون از جوشش باز ایستد و آن خون، خون یحیی بن زکریّا بود. پادشاه جبّاری با زنان بنی اسرائیل زنا می‏كرد و یحیی او را از این عمل نهی نمود؛ امّا یكی از آن زنان كه در حال مستی بود، گفت: ای پادشاه! یحیی را به قتل برسان و سر او را برای من بیاور. پس پادشاه، سر یحیی را قطع كرد و آن را در طشتی قرار داد؛ امّا سر یحیی در میان طشت هم او را موعظه كرد و فرمود: ای مرد! تقوی داشته باش و از خدا بترس. این عمل، بر تو حلال نیست. سپس خون او در میان طشت جوشید و هر چه خاك به او ریختند آرام نگرفت تا آنكه پس از صد سال، كوهی از خاك اطراف آن را گرفت و بخت النّصر با دیدن آن شروع به كشتار بنی اسرائیل كرد و همه مردان و زنان و كودكان و حتّی حیوانات را به قتل رساند؛ ولی خون، همچنان می‏جوشید. بخت النّصر گفت: آیا كسی از این قوم باقی مانده است؟ او را به محلّ پیرزنی هدایت كردند، بخت النّصر پیرزن را نیز كشت و خون او را بر روی خون در حال جوشش ریخت و سرانجام خون یحیی از جوشش افتاد و آن پیرزن آخرین باقیمانده آن قوم عصیانگر بود.»4
اورشلیم سقوط کرد، جماعتی کشته و جماعتی به اسارت برده شدند و ارمیای نبی از اورشلیم رفت. 
بابل نیز آباد نماند. دیری نگذشت که بابل نیز سقوط کرد. ارمیای نبی، پس از ویرانی اورشلیم و ظفریافتن مهاجمان بابلی، درباره آنان و همه آنچه که انتظارشان را می کشید، فرمود:
«این است سخنانی که خداوند علیه بابل و مردم آن به من فرمود:
به همه قوم ها اعلام کنید و بگویید بابل ویران خواهد شد! بت مردوک و سایر بت های بابل سرافکنده و رسوا خواهند شد؛ زیرا قومی از سوی شمال بر بابل هجوم خواهد آورد و آن را ویران خواهد کرد و دیگر کسی در آن ساکن نخواهد شد؛ بلکه همه، چه انسان، چه حیوان، از آنجا خواهند گریخت.»(2:50-3)
تا دانسته شود، آنکه جز فرمان خدای را اطاعت کند و ظالمانه در زمین مشی کند، بت های چوبین و سنگی را خدای خویش بشناسد و به اسراف، در جان و مال و ناموس مردمان تصرّف کند، بر خاک مذّلت خواهد افتاد.
ارمیای نبی، در میان همه وعیدها، از زبان خداوند  و در چشم فرزندان آدمی، جلال و جمال روزی را می آراید که خداوند، مردمان را گرد آورد و بر آبشخور امن و سلامت ساکن سازد. 
«اینک روزی فرا خواهد رسید که من شخص عادلی را از نسل داوود به پادشاهی منصوب خواهم نمود. او پادشاهی خواهد بود که با حکمت و عدالت حکومت کرده، در سراسر دنیا عدالت را اجرا خواهد نمود...» (23: 5 ـ 7)5

«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون‏؛6
و در حقیقت، در «زبور» پس از تورات نوشتیم كه زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.»

پی نوشت ها:
1. آیه مبارکه ای که در سوره «الرّحمن» چندین بار تکرار شده است.
2. سوره شوری، آیه 48.
3. سوره علق، آیات 6-7.
4. «تفسیر القمی»، علیّ بن ابراهیم قمی، قم، دارالكتاب‏، چاپ سوم، 1404ق. ج 1، ص 86.
5. منبع کتاب ارمیای نبی.
6. سوره انبیاء، آیه 105.




:: موضوعات مرتبط: بهاییت و وهابیت , ,
:: برچسب‌ها: ای اورشلیم! تا به کی می خواهی ناپاک بمانی؟! , اسرائیل , ,

مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:


در جـاده‎هاي مه آلـود انتـظار من مانده‎ام با دلي تنگ و بي‎قرار بـا آيـه‎هاي عاشــقانه مي‎روم از كوچه زمسـتان در پي بهــار تصــويـر كاج كهنــسال آرزو در قاب چشـم افق مانـده يادگار آن سـوگلي با همه مهـرباني‎اش آيد ز مـرز غــزل هاي ماندگار او مي‎رسد كنون با خنده‎هاي ناب از پلـكان طـــلايي افتــخار بـا واژه‎هاي زلال سـپيد عشـق از پشت قلـه غيبت رســد نگـار در مخمل سبز سحر شـود ‹‹رهـا›› اين قامت دريـا كه گشته رهسپار ************************ اگرپیشنهادی درباره ی سایت دارید می توانید پسشنهادتان را به ایمیل زیر ارسال کنید: nasimemouood7@yahoo.com madheeshg@iran.ir

آیا ظهورامام مهدی (عج)نزدیک است؟

تبادل لینک هوشمند

این وبگاه بار هرسایتی یا تبادلب لینک می کند.







RSS

Powered By
loxblog.Com